برهه ای از تاریخ (قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن)
در این مقاله سعی شده تا با ارائه مستنداتی اندک، به یک برهه مهم تاریخی سرنوشت قوم هزاره اشاره بشود. هدف از این کار برانگیختن حس کنجکاوی نسل جوان و ترغیب ایشان به تحقیق و مطالعه دربارة شناخت هویت تاریخی و ملی خویش است.
وقتی می خواهیم دربارة تاریخ قومی به نام هزاره صحبت کنیم، ناچاریم در مورد شخصی به نام عبدالرحمن هم حرف بزنیم که به گواه همة اسناد تاریخی بزرگترین و وحشتناک ترین جنایت را در حق این قوم انجام داده است. شخصی که 62 % جمعیت هزاره ها را نابود کرد و از هیچ تلاشی در راه تحقیر و توهین این قوم دریغ نکرد. بازمانده های هزاره انزوا و گوشه گیری را برگزیدند. حتی بعد از آزادی و لغو بردگی هم آنچنان دچار بحران هویت شده بودند که به ندرت کسی در گوشهای سر بر میآورد. که آن هم توسط مریدان و نوادگان همان خبیث سرنگون می شد. خلاصه این فرد بزرگترین قاتل نفوس و هویت هزاره ها بوده است.
«عبدالرحمن قبل از به قدرت رسیدن، نظر به شر ایط خانواده خود که پدرش در زمان دوست محمد خان والی ترکستان بود، با مناطق حاصل خیز شمال کشور آشنایی داشت، گذشته از آن در دوران حکمروایی شیر علی خان و جنگ های خانگی اولاده دوست محمد خان، عبدالرحمن که جوان پر شور و یکی از طرف های درگیر قضیه بود، به اثر جنگ و گریز های مداوم چندین ساله، تقریبا با تمام مناطق کشور و خصوصیات مردم آن آشنایی یافت. علاوه بر آن با خصوصیات کشور های همسایه و افکار مردم آنها نیز به اثر سالها مهاجرت در
ایران و مناطقی از سرزمین های آسیای میانه آشنا شد.» (دولت آبادی، بصیراحمد، هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت، ص33)
«عبدالرحمن با شناخت کامل از خصوصیات مردم افغانستان و با کسب تجارب از برخورد حکومتگران بیگانه در طول سالها دوری از وطن، به حربه اختلاف افگنی بین سران اقوام و انداختن یک قوم را با قوم دیگر و حتی یک مذهب با مذهب دیگر آشنایی کامل داشت و از این وسیله به شیوه خاصی کار گرفت! با این که، او تمامی اقوام را سرکوب نمود، ولی حمایت و طرفداری او از قوم خاصی بر هیچ عاقلی پوشیده نماند. او در راه قوم پرستی گام های بلندی برداشت و برخی اقوام مورد نظر را از هند به افغانستان انتقال داده، برای همیشه تخم دشمنی را در این سرزمین پاشید. تخمی که از گیاه و میوه آن هر فاشیست دیگر به خوبی استفاده نمود. چنانچه آخرین بار طالبان از همان بذر های پاشیده شده توسط عبدالرحمن در شمال کشور سود جست و قندوز و بلخ را در آن شرایط به پایگاه خود مبدل ساخت که فجایع بزرگ انسانی را در قتل عام مردم شمال کشور، همان مهاجران هندی با همکاری طالبان مرتکب شدند.
واقعیت این بود که عبدالرحمن، قبل از اینکه هزاره جات را به اقوام نوار مرزی هند و افغانستان بسپارد، مناطق حاصل خیز شمال را به تعداد دیگر آنها تحویل داد. قیام اسحاق خان حاکم ترکستان بهانه خوبی برای لشکرکشی و سرانجام جابجایی اقوام در شمال کشور گردید. اما این بدان معنی نبود که عبدالرحمن از ابتدا طرح تقسیم هزاره جات را در سر نداشته باشد، بلکه او می خواست هزاره
جات را زود تر از آن تسخیر کند، ولی قیام ترکستان، زمان آن را به عقب انداخت و جاسوسان او گزارش های محرمانه خود را در باب راه ها و امکانات هزاره جات، در سال 1306 ه.ق در مزار شریف به او رسانیدند.» (همان، ص 34)
متاسفانه یکی از مهمترین دلایل شکننده بودن جامعه هزاره و کلا افغانستان همیشه اختلافات درونی بوده که خیانت ها هم ناشی از آن است. بدبختانه در قضیه تسخیر هزاره جات هم نقش اختلافات و خیانت ها بسیار پر رنگ است. همانطور که در متنی از سراج التواریخ در پایین خواهید خواند، عده ای نقشه کامل راه های هزاره جات را برای عبدالرحمن می برده اند که اسامی شان در متن اصلی آمده است.
«… و حضرت والا به لحاظ آن که راه ها و گذرگاه های هزاره جات را نیک علم آورده و نقشة سهل و صعب ان کوهستان را با مواضع هبوط و منازل حرکت و فرود بر طبق مقصود از شرف ملاحظة اقدس گزارش دادند، هر یک را در ماهی سی و شش روپه تنخواه معین فرموده ملازمان ایشان را هر واحدی دوازده روپه مواجب مقرر نموده امر کرد که ماه به ماه از خزانه نقد اخذ نمایند.» (همان، ص36 به روایت کاتب، فیض محمد، سراج التواریخ، ج3، ص 493.496.511)
اولین هزاره های قربانی
«منطقه شیخعلی نظر به اهمیت استراتژیکی خود که سر راه کابل_بامیان و یا در کل در مسیر راه جنوب به شمال قرار داشت، بیش از هر منطقه دیگر هزارستان مورد توجه عبدالرحمن قرار گرفت.
چرا که عبور از دره شیخعلی در صورت مخالفت این مردم با حکومت برای قوای کابل مشکل بود.» ( همان، ص44) لذا آنان اولین قربانیان هزاره جات بودند.
«با سرکوبی مردم ترکستان، دیگر مشکلی برای حمله به هزارستان وجود نداشت، چرا که عبدالرحمن قدم به قدم به مقصد اصلی خود نزدیک شده بود. او از روزی که در سال 1297 ه.ق توسط انگلیسی ها قدرت را قبضه کرد. در اولین جنگ های خانوادگی در سال 1298ه.ق با همکاری قوای انگلیس ایوب خان را در هرات شکست داده، به ایران فراری ساخت. در سال 1298 و 1299ه.ق سعید محمود کنری داماد وزیر اکبر خان معروف را که خود را پادشاه می خواند، سرکوب کرد. در سال 1299 قیام غلجایی ها سرکوب شد و در سال 1301 قیام شنواری ها در هم کوبیده شد. قیام قوم منگل در جنوب و قیام ازبکها در میمنه(شمال) در هم شکست. در سال 1306ه قیام ترکستان سرکوب گردیده و نواحی شمال کاملا زیر تسلط حکومت کابل در آمد و مردم شیخعلی از سر راه کابل_شمال برداشته شد. بنابر این در آغاز دهه دوم قدرت عبدالرحمن، تنها خار چشم حکومت و قدرت کابل، هزاره جات بود.» (همان، ص52)
رفتار عبدالرحمن با هزاره ها قبل از حمله به هزاره جات:
«عبدالرحمن وقتی به قدرت رسید، با هزاره ها به شکل دو رویه برخورد نمود. در ظاهر سعی می کرد با این مردم به مدارا برخورد کند، چون به موقعیت جغرافیایی و تعداد نفوس هزاره ها کاملا آگاهی داشت… برخورد ها و کشمکش های محلی بیشتر توسط خود خوانین و حکام محلی حل و فصل می شد و کابل برای این که قدرت میران هزاره را تضعیف کند، آهسته و آرام طرح اختلاف افکنی را پیاده می کرد. میران ضعیف تر که تاب رقابت با همتایان خود را در منطقه نداشتند به کابل آمده فرمان میری را از عبدالرحمن می گرفتند و به زور قوای حکومت رقیب خود را از صحنه حذف می نمودند، شورش های محلی توسط خود هزاره های طرفدار حکومت سرکوب می گردید.» (همان، ص65.66)
تسخیر هزاره جات:
«در ماه جمادی الثانی 1308 سردار عبدالقدوس از بامیان وارد علاقه دایزنگی شد. از طرف بهسود محمد نبی خان حاکم و کرنیل محمدالله خان تا موضع جرغی رسیده و از طرف قندهار نیز توپخانه و خاصه داران و الیجاری به پیشروی پرداخته بودند. از جانب غزنین و جاغوری و مالستان افواج نظامی و ملکی مشترکاً به حمله آغاز کردند. از طرف قلات و توخی نیز لشکر به راه افتاده و از طرف هیرمند سردار محمد عظیم خان با مردم فولاده وارد مذاکره شده بود تا آنها را به تسلیم وا دارد. مردم کوچی افغان با 400 نفر شتر
خود وظیفه آذوقه رسانی را به عهده گرفته و در ذیقعده سال 1308 از هر طرف حمله آغاز گردید.
طرحی که از سوی عبدالقدوس ریخته شده بود و به تأیید عبدالرحمن رسیده بود، بسیار ماهرانه و همه جانبه بود و راه فرار برای هزاره ها باقی نمی گذاشت. مردم محاصره شده غیر جنگ راه دیگری نداشتند. میران هزاره طرفدار حکومت دو چیز را به عهده قشون حکومت گذاشته، بقیه کار را خود به عهده گرفتند.
_ یکی قلعه شکستن توسط توپ
_ دیگری سنگر ها را خراب کردن.
جالب است که همان افراد راه بلد و جاسوس که قبلا نام برده شد که در ترکستان نقشه راه ها را به عبدالرحمن تحویل داده، همزمان با شروع جنگ از کابل مأمور شدند که نزد سردار عبدالقدوس رفته، آنها را راهنمایی کنند. تعداد افراد جنگی هزاره طرفدار حکومت از دایزنگی و دایکندی 5104 تن بودند، سردار محمد عظیم بیگ با فوج بهسودی مأمور سرکوبی هزاره حجرستان شده بود.» (همان، ص73.74)
«مردم هزاره که از هر طرف محاصره شده بود و از سوی دیگر اختلافاتی نیز در بینشان وجود داشت، جز مقاومت های پراکنده به زودی تسلیم شدند. ولی برخورد قوای حکومت با تسلیم شدگان بسیار خصمانه و ضد انسانی و تحریک کننده بود و این نشان می داد حکومت در گفتار خود صادق نیست و هدفشان آرام کردن مردم هزاره نبوده
بلکه هدف عبدالرحمن نابودی کامل هزاره ها بود. به طور مثال وقتی یزدان بخش به واسطه خوانین مالستان نزد کرنیل فرهاد خان رسید تا تسلیم شدن مردم خود را نشان دهد، فرهاد خان به او خطاب می کند که بگوید «لا اله الا الله محمد رسول الله، کافر بودیم، مسلمان شدیم» و ایشان از مجبوری دستور کرنیل مذکور را به زبان جاری کردند و خلعت یافتند! روز دیگر جمشید خان دوصد نفر از مردم زردک و مردم ایکه و شیرداغ را که رعیت بودند به رسم ایلجاری با خود به اردوی پادشاهی آورد و فرهاد خان، جمشید خان را شتم و سقط گفت و پنجاه و سه تن از این جمع را به قراری که خودش عریضه کرده بکشت. این برخورد گرچه برای هزاره ها سخت تمام شد، ولی چیزی نگفتند.» (کاتب، فیض محمد، وقایع افغانستان، ص237)
«تا اول سال 1309 ه.ق از تمام مردم هزاره جات تنها مردم زاولی تسلیم نشده و بقیه همه تسلیم و همکار حکومت شدند…. آخرین مقاومت هزاره ها در زاولی هم در هم شکست، ولی فرهاد خان کرنیل که سخت عقده داشت، چند تن دیگر پیش سگ انداخته پاره پاره کرد و تعدادی را به دست سربازان خود سپرد تا به شکل بزکشی پاره پاره کنند. به این شکل تا اواخر ماه صفر و اوایل ماه ربیع الاول سال 1309 ه.ق کل هزاره جات به تصرف قوای سردار عبدالقدوس خان و همکاران او قرار گرفت.» (دولت آبادی، بصیراحمد، هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت، ص81.82)
قیام هزاره ها و دلایل آن:
بیشترین خسارات، تلفات و تحقیر و توهین مربوط به زمان تسلیم شدن هزاره ها و به اصطلاح آتش بس است. همین هم باعث شد که هزاره ها دست به قیام بزنند. چون چاره ای به جز آن نداشتند. این مطلب را که قیام تنها راه پیش پای هزاره ها بود را همة تاریخنگاران تصدیق کرده اند.
«به اعتراف تاریخ، هزاره ها پس از تسلیم شدن چاره ای جز قیام نداشتند، ولی عبدالرحمن می توانست از این قیام جلوگیری کند… اما عبدالرحمن و طرفداران او، تلاشی که در راه جنگ و خشونت و برادرکشی به کار بستند، هرگز برای صلح و آشتی ملی انجام ندادند.» (همان، ص91)
«و با این که به وجه اسهل مردم هزاره مستمال شده سر در در خط فرمان نهادند مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشتته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموس شان دریده گشت و آن قدر بیداد بدان قوم روی داد که قلم از شرح آن عاجز است!
چنانچه سردار عبدالقدوس خان از بی سری مردم نظامی و ایلجاری که مقرر اسلحه گرفتن بودند، عرض پرداز حضور شده، نگار داد که دست درازی به مردم کرده یک نفر، دو نفر را در هر دره کشته و بسیاری از مردم را قتل و محبوس کرده اند. چنانچه خود او می نویسد که پنجصد نفر مرد و زن محبوس داردم و یومیه دهقانانشان را ضامن گرفته، رها می دهم. چناچه بر طبق نوشته وی امر شد که آدمان غریب بیکاره را رها داده و فسادی را هم بندی نکرده پی هم روانه کابل بدارد و علاوه بر مردم یاغستان اسلحه
مردم جاغوری و مالستان نیز گرفته شد. اما به غایت بی آبی، چنانچه گربه را درمیان زیر جامه زنان می انداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» (کاتب، فیض محمد، وقایع افغانستان، ص245)
«عساکر افغان که سنی مذهب بودند، علنا رؤسای روحانی هزاره های شیعه را مذهب را مورد تحقیر قرار می دادند. هزاره ها از زنان خویش محروم ساخته می شدند و دختران هزاره ها را از فامیل هایشان جدا می کردند، یک تن از جاسوسان عبدالرحمن خان که به هزاره جات رفته بود، برای امیر کابل نوشت که افسران و درجه داران عسکری افغان در رأس آن ها سردار عبدالقدوس خان دختران بزرگان هزار ه را به زور می گیرند که برای هر یک ایشان یک و یا دو دختر می رسد، آنان تمام وقت خود را به خوشگذرانی و مستی می گذرانند. به خاطر ترس از دست دادن نفوذ و قدرت خویش، عمال دولت همیشه کوشش می کردند تا میرها و بزرگان هزاره ها را مورد شکنجه و حبس قرار دهند. محبوس به کابل آورده شده در زندان های مخوف انداخته می شدند و حتی میرهایی که مطیع سلطنت عبدالرحمن خان بودند نیز بعضا محبوس می گشتند (میرها و بزرگان طایفه سلطان احمد، زاولی و ارزگان). از کابل برای سردار عبدالقدوس خان هدایت داده شد که هر چه تعداد کربلایی، زوار، سید و ارباب در مناطق جدید التسخیر باشند، باید به کابل اعزام شوند. کسانی که به طاعت و وفاداری امیر کابل معروف بودند به مناصب دولتی مقرر می شدند و کسانی که بی طرف می ماندند به مناطق دیگر افغانستان تبعید گردیده و اشخاصی که مورد سوءظن بودند در کابل نگهداری می
گردیدند تا هیچ یک از آنها هرگز فکر شورش را حتی در سر نیز نپرورانند.
اقدامات متذکره جمعا سبب آن شدند تا هزاره های مناطق جدید با یکدیگر متحد شوند و دست به شورش بزنند. “ژراگری” طبیب شخصی امیر عبدالرحمن خان درباره قیام ملت هزاره می نویسد: « هزاره ها آماده هستند که مالیات سنگین به پادشاهان بدهند، ولی آمادة تحمل اعمال زور و ظلم نبوده و از فشار عساکر اعلیحضرت به جان آمده اند.»
باید یادآور شد که همزمان با تکمیل شدن تسخیر مناطق جدید هزاره نشین، فئودال های افغان نیز درجة ظلم و جبر خود را حتی در مناطق سابق هزاره نشین باشدت هر چه تمامتر استقرار دادند.
برای تسریع عملیه اشغال سرزمین های هزاره، سردار عبدالقدوس خان، میرهای دایکندی، دایزنگی و دیگر قبایل را دستگیر و با دست های بسته روانه کابل ساخت و به اتهام عدم اطاعت آنها را محکوم کرد، زمین های زراعتی دوباره اندازه گیری شدند تا مالیات جدید بر آنها وضع شود.
این اقدامات موجب گردید که بنا به قول فیض محمد خان، مردم هزاره دست به شورش بزنند، زیرا متجاوزین و ظالمان مورد بازخواست قرار نمی گرفتند.
بنابر این تا شروع دهة نهم قرن نوزدهم اوضاع در هزاره جات چنان اعمال می شدند، برای ملت هزاره هیچ راه دیگری جز قیام مسلحانه باقی نمانده بود.» (تیمور خانف، تاریخ ملی هزاره، ص196.197.198)
«به هر حال، قیام آغاز شده بود…قوای حکومت در تمامی جبهات به سختی شکست خورد، اما چون هزاره جات در محاصره قرار داشت و زمینه تدارکات برای قوای متجاوز از هر طرف فراهم بود، پیروزی هزاره ها دوام نکرد. تقریبا جنگ در تمامی مناطق هزاره نشین از شمال تا جنوب شعله ور گردید. در شمال هزاره ها تا آق رباط میان بامیان و یکولنگ قوای حکومت را شکست داده گدام سرکاری را تصرف کردند. در جنوب، نیلی، تمزان، چله کور، گیزاب، ارزگان، بوباش، قلندر، پشه ای، شیرداغ، زاولی، سلطان احمد، زردک، حجرستان، چخماق، میرآدینه و غیره صحنه نبرد خونین قرار گرفت.» (دولت آبادی، بصیراحمد، هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت، ص99)
«…شورش تمام سرزمین هزاره جات را در بر گرفت و حتی مامورین هزارگی که در دربار امیر کابل کار می کردند و همچنین عساکر هزاره که در میان فوج های امیر بودند، راه هزاره جات را در پیش گرفته و به شورشیان پیوستند…» (تیمور خانف، تاریخ ملی هزاره، ص200 تا 208)
اعلان جهاد سراسری علیه هزاره ها:
«بالاخره عبدالرحمن خان مجبور شد تا متوجه خطرناک بودن اوضاع شود. امیر کابل جهاد مقدس بر علیه هزاره های کافر و عصیانگر اعلام کرد. برای اشخاصی که در جنگ علیه هزاره ها شرکت می کنند، مال و دارایی هزاره ها به حیث جایزه داده می شود و زنها و اطفال هزاره ها به کنیز و غلام تبدیل خواهد شد. برای سرکوبی شورشیان هزاره، نیروهای بسیار زیاد جمع آوری و تهیه شده بود که تقریبا 40 فوج پیاده نظام، ده هزار سواره نظام کمکی با صد میل توپ صد هزار پیاده و بیست هزاره سواره مسلح عادی و غیر نظامی کمکی بودند.» (همان)
«… آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب دراز گردیده تا که حضرت والا به فتوای علمای ملت و فضلای پایة سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورة هزاره را صادر فرمود، از تمامت افغانستان و ترکستان لشکر گسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد هزاره را همت گماشت.» (کاتب، فیض محمد، وقایع افغانستان، ص251)
«در خزان سال 1271ش / 1892م مطابق با 1310 ه.ق مقاومت اصلی هزاره ها به کلی در هم کوبیده شد و جنگ عمومی خاموش گردید. هر چند که در وقت دستگیری و یا انتقال اسرا و یا خانه پالی ها برخورد های انتحاری و پراکنده صورت می گرفت، ولی مقاومت اصلی به پایان رسیده بود و طبق دستور عبدالرحمن، سربازان و افسران او در سراسر هزاره جات شروع به اسیر گیری نمودند. کسانی که مقاومت می کردند، کشته می شدند. هزاره ها علاوه بر تحمل شکست و اسیر دادن و قتل عام شدن، با پدیده دیگری به نام تغییر مذهب
نیز مواجه شدند. در مساجدشان ملا امام سنی تعیین شد که با تعصب تمام احکام مذهب حنفی را بالای زنده مانده های هزاره ها اعمال می نمود.» (دولت آبادی، بصیراحمد، هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت، ص114.119)
قیام برای جبران اشتباهات و آخرین شکست:
«… بار دیگر جنگ در گرفت، ولی توان هزاره ها بسیار ضعیف شده بود، چرا که قبلا سلاح های خود را به دولت تحویل داده بودند، گذشته از آن پشتشان خالی بود. شگفتی در این بود که بر خلاف گذشته ها که سر های کشته شدگان هزاره را در قندهار فرستاده آنجا کله منار می ساختند تا عبرتی برای دیگران باشد، در جنگی که بین هزاره ها و قوای تحت امر برگد امیر محمد خان در آخر ماه شوال 1310 در سرپل نهر هیرمند رخ داد، تعداد زیاد از دو طرف کشته شده، ولی هزاره ها شکست خوردند، 400 سر از کشته شدگان هزاره بریده در بامیان برای ساختن کله منار فرستاده شد.
در اواخر سال 1310 ه.ق مقاومت تقریبا به پایان رسید، هزاره های شکست خورده، در غار ها پنهان شده و به هر طرف فراری شدند. جنگ هزاره جات سه سال طول کشید، ولی خسارات وارده بر هزاره ها به حدی بود که در طول یک قرن جبران نشد. اواخر سال 1310ه.ق برابر تابستان 1272ش بود، زمستان زود هنگام هزاره جات، جنگ را خاتمه داد و از این بعد تراژدی دیگری به نام مالیات سنگین، تاوانها، فشار حکام و کوچی ها و اتهامات گوناگون هزاره های زنده مانده را در تنگنای دیگری قرار داد که فرار را بر قرار ترجیح داده و راه نیستی و گم شدن را در پیش گرفتند.» (همان، ص140.141)
جنگ هزاره جات حدود سه سال طول کشید، اما بعضی خساراتی که به بار آورد بعد از یک قرن هنوز هم قابل جبران نیست. مهمترین ضربه ای که این عبدالرحمن به هزاره ها زد، این بود که از آن ها احساس اعتماد به نفس و خودباوری را گرفت. همانطور که تاریخنگاران نوشته اند، قصد عبدالرحمن، نابودی کامل هزاره ها بود. پس هر کاری که می توانست برای تحقق هدفش انجام داد. از جمله وحشیگری هایی که ذکر شد، مالیات های سنگین و عجیب و غریب، غصب زمین هایشان و حتی کار به جایی رسید که مردمان هزاره اعم از مرد و زن و دختر و پسر در بازار های شهر ها به عنوان غلام و کنیز خرید و فروش می شدند. با این احوالی که هزاره ها داشتند، تقریبا سر پا شدنشان غیر ممکن به نظر می رسید ولی در طی یک قرن معاصر اشخاصی از هزاره ها توانستند به هر زحمتی شده سر بالا کنند و نام این مردم از یاد ها رفته را بار ها بر سر زبان ها بیندازند. هر چند که خودشان مغضوب حکام زمانة خویش شدند و خیری از دنیا ندیدند، اما تلاش هایشان نتیجه داد و هزاره ها بار دیگر توانستند خود را باور کنند، در تحولات مختلف وارد میدان بشوند و حق و حقوق خود را مطالبه کنند.
سفیر