امروز داشتم به این موضوع فکر میکردم که ما نسل دوم و سوم مهاجرت واقعا در حقمان ظلم شده است، به عبارتی نمونه بارز از این جا مانده و از آن جا رانده هستیم…
در کشوری متولد و بزرگ شده ایم که ما را از خود نمیداند، کشوری که تمام آداب و رسوم، قوانین، فرهنگ و حتی سرودها و کوچکترین مسائل رایج در آن را از بریم ولی از آن طرف، کشور خود اما دور از خودمان، کشوری که در دلهایمان علاقه و عشق خاصی نسبت به آن احساس میکنیم و…. و…. و فقط همین…چیز بیشتری درباره اش نمیدانم نه که ندانم چرا میدانم هر روز اخبار آن را پدرم پیگیری میکند و به دنبال دانستن آخرین تحولات افغانستان است. سیاسی، امنیتی، اقتصادی و غیره و غیره … افغانستان کشوری است که هیچ روزش تکراری نیست و هر روز تحولی در آن در حال رخ دادن است. یک روز انتحاری… یک روز، اصلا شاید عبارت یک روز عبارت مناسبی نباشد، هر روز طالبان، هر روز خودبرتربینیهای قومی، هر روز…
اینها که گفتم واقعا قلبم را به درد می آورند اما مگر وطن جایی است که فقط شنیدن تحولاتش قلبت را به درد بیاورد؟! جایی که حالا اگر در روزنامه ای، فضای مجازی یا هر جای دیگری اتفاقی از تحولاتش شنیدی قلبت به درد بیاید!
یا اینکه همیشه گوشهایت حساس باشند نسبت به یک صفت نسبی که مبادا کسی خواسته یا ناخواسته تو را مورد توهین قرار دهد! یا فقط زمانی که میخواهی خود را یک افغانستانی اصیل نشان دهی به دنبال یک هدیه کاملا افغانستانی باشی!
جایی که ساده ترین چیزها را درباره اش نمیدانی و هرکسی با کوچکترین سوالی میتواند متوجه این موضوع شود….و هزاران بار تلنگری باشد برایت و احساس نیاز به دانستن درباره وطنت کنی و مدتی بگذرد و تو باز هم در روزمرگی هایت غرق شوی …یکی نیست به تو بگوید به جای اینکه بیخود عصبانی یا غیرتی شوی درباره وطنت، اصلا برو وطنت را بشناس! به جای اینکه به فکر یک جواب دندان شکن برای سوال «چرا برنمیگردید کشورتون؟» باشی، شده یکبار به آن فکر کنی؟ وقتی میگویم فکر کنی، فکر کردن به معنای واقعی، فکر کردن واقع بینانه …چند بار به دنبال کتابی خوب درباره افغانستان شناسی بوده ای؟ بماند که عده ای هستند که در تعریف وطن دچار مشکل شده اند، ولی خب آدم بالاخره باید به یک جایی در این کره خاکی تعلق داشته باشد و افغانستانمان تنها جایی است که مال ماست. با همه سختیهایش با همه مشکلاتش با همه نژادپرستی های موجود در آن …جایی که حتی ممکن است به دلیل رفتارهایت، لهجه ات، طرز پوششت و…
تو را با تمسخر، ایرانی و یا خارجی خطاب کنند و بعد تو را گرم در آغوش بگیرند و غصه دوری و آوارگی ات را بخورند. جایی که پاسپورتش جزو بی اعتبارترینهاست ولی هیچوقت همان را از تو دریغ نکرده و تو را هر طور که باشی قبول دارد. باهمة بدی هایت با همة ندانستن هایت…
تنها جایی که میتواند مأمن و مأوای تو باشد!
تمام میشود این شب
طلوع میکند خورشید
قمر راسخ